بعد از خواندن بیش از 500 کتاب، به درک عمیقتری از زندگی و مسیر رشد فردی رسیدم. هر کتاب، بخشی از حقیقت را آشکار کرد و مرا یک قدم به شناخت بهتر خود و جهان نزدیکتر ساخت. در میان تمام آموختهها، سه درس مهم زندگی بودند که چنان تأثیری بر من گذاشتند که امروز تمام زندگی ام را بر پایه آنها بنا کردهام. در این مقاله از سلام دنیا، مهمترین این درسها را مرور خواهیم کرد.
سه درس مهم زندگی از دل کتاب ها
1) سه حقیقت مهم زندگی: هر کاری که دلت میخواد رو انجام بده
شماره یک این است که هر کاری که دلت میخواد رو انجام بده. فقط همان کاری را انجام بده که واقعاً می خواهی انجام دهی. هر آنچه را که در دل داری، همان را دنبال کن. داشتن یک آرزو نشانهای است از مسیری که باید در زندگی طی کنی. از کجا میتوانی بفهمی که چه وظیفهای بر عهده داری، مگر از طریق خواستهای که در وجودت شکل گرفته است؟
زندگی عمداً به این شکل طراحی شده که هرکس خواستهای منحصربهفرد داشته باشد. اگر همه ما دقیقاً یک خواسته داشتیم، همهمان یک کار واحد انجام میدادیم و جهان اینگونه متنوع و پویا نبود. بنابراین، منحصربهفرد بودنت را بپذیر و به خواستههایت احترام بگذار. این آرزوها را خودت ایجاد نکردهای؛ پس حضورشان در درونت بیدلیل نیست. اگر در درونت میل به کمک به دیگران وجود دارد، احتمالاً همین حالا هدف و مسیر تو همین است. البته هدف میتواند در طول زمان تغییر کند، اما اگر اکنون خواستهات کمک به مردم است، احتمالاً این همان کاری است که باید در زندگی حرفهایات انجام دهی.
ممکن است در ازای آن دستمزد دریافت کنی یا بهصورت داوطلبانه انجامش دهی، اما در هر صورت، راهی پیدا میکنی که به دیگران کمک کنی، آنطور که خودت می خواهی. به خاطر داشته باش که انجام کاری که می خواهی، فقط به شغلت محدود نمیشود. در تمام جنبه های زندگی، باید تشخیص بدهی که واقعاً چه می خواهی و همان را دنبال کنی.
حتما بخوانید: 60 درس زندگی که باید زودتر یاد بگیریم
- چه روابطی می خواهید داشته باشید؟
- کجا می خواهی زندگی کنی؟
- چگونه می خواهید روزتان را برنامه ریزی کنید؟
- صبح که از خواب بیدار میشی دلت میخواد چیکار کنی؟
- می خواهید چه احساسی داشته باشید؟
- می خواهی چه جور آدمی باشی؟
بسیاری از مردم این توصیه را که «فقط کاری را انجام بده که دوست داری» نادیده میگیرند، چون با خودشان میگویند: «اگر واقعاً قرار بود کاری را که دوست دارم انجام دهم، تمام روز بستنی می خوردم و فقط نتفلیکس تماشا میکردم.» اما واقعیت این است که چنین کارهایی پس از مدتی برای همه خسته کننده و تکراری می شوند. دقت کردهاید وقتی یک هفته مریض بودهاید و هیچ کاری جز خوردن و تماشای تلویزیون انجام ندادهاید، دیگر دلتان نمی خواهد این کار را انجام دهید، از انجام آن خسته میشوید، می خواهید دوباره فعال شوید، می خواهید بیرون بروید، می خواهید با مردم صحبت کنید، کارهایی انجام دهید و به مردم کمک کنید؟
شما فردی پیچیده با نیازهای متنوع هستید. زندگی شما فقط در کار خلاصه نمیشود، شما چیزی بیش از کارتان هستید. پس خواسته هایتان را در تمام جنبه های زندگی تان در آغوش بگیرید. من واقعاً عاشق کارم هستم، اما وقتی تمام تمرکزم را فقط روی کار میگذارم و هفت روز هفته، روزی ده ساعت کار میکنم، از سایر جنبه های مهم زندگی ام مثل سلامتی و خانواده غافل میشوم. در این حالت، کمکم همه چیز شروع به فروپاشی میکند و حتی به شدت بیمار میشوم. در نهایت، اتفاقی که میافتد این است که دیگر نمیتوانم به کار ادامه دهم. نمیتوانم کاری را که دوستش دارم انجام دهم، چون بدن و ذهنم دیگر توان ادامه ندارد.
آیا تا به حال سعی کردهاید ورزش کنید و حالا انگیزه بیشتری برای انجام کارتان داشته باشید؟ چیزهای دیگر در زندگی شما میتوانند همه چیز را متعادل کرده و بهبود بخشند و همه چیز را لذت بخشتر کنند. بنابراین، به همین دلیل است که باید تشخیص دهید که در تمام زمینه های زندگی به چیزهایی نیاز دارید، نه فقط در یک زمینه. یک تصور غلط رایج در مورد رسیدن به خواستهها وجود دارد. اکثر مردم فکر میکنند وقتی به خواسته هایشان میرسند، زندگی شان بینقص خواهد شد. بسیاری از افراد تصور میکنند که وقتی میلیونر شوند، یا زمانی که شغل رؤیاییشان را پیدا کنند، با فرد ایدهآلشان ازدواج کنند، صاحب فرزند شوند، یا به اندام دلخواهشان برسند، آنوقت زندگی کاملاً بینقص خواهد شد و دیگر هیچ مشکلی در زندگی نخواهند داشت.
اما این باور نادرست است، زیرا هیچ مرحلهای از زندگی خالی از چالش و مشکل نیست، حتی زمانی که به خواستههای بزرگتان رسیدهاید. اما زندگی اینطور پیش نمیرود. بله، شما میتوانید هر چه می خواهید داشته باشید. بله، میتوانید به اهدافتان برسید. بله، میتوانید در مکان رویاییتان زندگی کنید، کار رویاییتان را انجام دهید، با خانواده رویاییتان زندگی کنید، اما این بدان معنا نیست که هیچ اتفاق بدی هرگز رخ نخواهد داد. و این مرا به درس دومم میرساند.
2) سه حقیقت مهم زندگی: حل کردن مشکلات کلید رسیدن به کمال است
دومین درس مهمی که از تمام این کتابهای خودیاری آموختهام این است که حل کردن مشکلات، همان چیزی است که ما را به رشد و کمال میرساند. نکته اینجاست که اتفاقات بد در زندگی قرار نیست صرفاً بهطور تصادفی رخ دهند، بلکه بخشی طبیعی و اجتنابناپذیر از مسیر زندگی هستند. زندگی بهگونهای طراحی شده که چالش ها و مشکلات در آن وجود داشته باشند، تا ما از طریق رویارویی با آنها رشد کنیم. و به یک دلیل بسیار خوب اینگونه طراحی شده است. همه ما تصور میکنیم که فقط خواهان خوشبختی هستیم؛ اینکه روی ساحل بنشینیم، زیر آفتاب استراحت کنیم و کاملاً شاد، خوشحال و راضی باشیم.
حتما بخوانید: فواید کتاب خواندن چیست
اما واقعیت این است که چنین حالتی نمیتواند به رضایت واقعی منجر شود. ما با هیچکاری نکردن و تنها با استراحت دائمی به احساس رضایت نمیرسیم. رضایت واقعی زمانی بهدست میآید که با مشکلات و چالشهای زندگی روبهرو شویم و بر آنها غلبه کنیم. اگر همه چیز همیشه بینقص باشد، فرصتی برای حل مسئله و رشد وجود نخواهد داشت. در حقیقت، ما زمانی احساس رضایت میکنیم که توانسته باشیم با دشواریها مقابله کنیم و آنها را پشت سر بگذاریم. وقتی فهمیدم که زندگی قرار است مشکلاتی داشته باشد، واقعاً به خودم و رابطهام با دیگران کمک کرد. زیرا اگر دقت کرده باشید، بسیاری از مشکلات زندگی از طریق دیگران وارد زندگی ما میشوند—و این امری طبیعی و اجتنابناپذیر است.
قرار است چنین اتفاقاتی بیفتد. اما زمانی که شروع به پذیرش این واقعیت میکنید که دیگران گاهی باعث ایجاد مشکلات و چالشهایی برای شما خواهند شد، نگاهتان نسبت به آنها تغییر میکند. دیگر آنها را صرفاً مانعی در مسیر خود نمیبینید، بلکه درک میکنید که این تعاملات نیز بخشی از مسیر رشد و تجربه انسانی شما هستند. در این صورت، دیگر مردم را افرادی آزاردهنده یا کسانی که قصد دارند زندگیتان را خراب کنند نمیبینید، بلکه آنها را بهعنوان فرصتهایی برای رشد و یادگیری در نظر میگیرید. آنها به شما این امکان را میدهند تا با حل یک مشکل، به رضایت و آرامش درونی دست یابید. من نمیگویم که با پذیرفتن این نگرش، دیگر هرگز از کسی دلخور نخواهید شد، اما قطعاً این دیدگاه به شما کمک میکند تا زودتر به آرامش بازگردید، دلخوریها را پشت سر بگذارید و از کینهورزی دور بمانید.
من واقعاً باور ندارم که وقتی چیزی برای بخشیدن نمیبینید، نیازی به بخشش باشد. وقتی همه چیز را همانطور که قرار است اتفاق بیفتد میبینید، دیگر به معنای واقعی کلمه چیزی برای بخشیدن وجود ندارد. بنابراین، حتی از بخشش هم فراتر میروید، که مکانی کاملاً آزاد برای بودن است.
3) سه حقیقت مهم زندگی: ساخت عادت ها، زندگی شما را خودکار میکند
سومین درس مهم زندگی که از تمام این کتابهای خودیاری آموختم، ساختن سیستم هایی است که به شما کمک کنند به آنچه می خواهید برسید.کلمه دیگری که میتوان برای سیستم به کار برد، میتواند عادت باشد. عادت ها در حال حاضر بسیار محبوب هستند، عادت های درست را بسازید تا به آنچه در زندگی می خواهید برسید. اما من دوست دارم از کلمه « سیستم ها » استفاده کنم چون عادت ها به نظرم کمی بیش از حد ساده میآیند. عادت ها بیشتر شبیه یک دنباله از کارهای روزمره هستند، مثل این که: «از خواب بیدار میشوم، بعد این کار را انجام میدهم، بعد سراغ کار بعدی میروم» و به همین ترتیب ادامه پیدا میکند. اما سیستم ها ساختارمندتر و منسجمتر هستند.
حتما بخوانید: بهترین کتاب خودشناسی، خودسازی و موفقیت از نویسندگان بزرگ
سیستم ها معمولاً شامل چیزهایی مانند یک چک لیست مشخص، یک روش منظم برای انجام کارها، یا یک فرآیند ثابت و قابل تکرار هستند—روشی که طی سالها آن را شکل دادهام و بارها امتحان کردهام تا مطمئن شوم مؤثر و کارآمد است. من لباسهایم را درمیآورم و کارها را به ترتیب خاصی انجام میدهم و بعضی از اینها ممکن است عادت باشند و گاهی اوقات باید به خودم یادآوری کنم که سیستم های من چیستند. به همین دلیل است که دوست دارم عادت هایم را «سیستم» بنامم. اساساً سیستم های من فقط به من کمک میکنند تا در طول روز به آنچه می خواهم برسم. اول از همه، با گفتن به خودت شروع کن. چی نمی خوام؟ نمی خوام همیشه احساس خستگی کنم. خب، من می خواهم چه کار کنم؟ می خواهم سالمتر باشم. چطور میتوانم سالمتر باشم؟ من باید کمی ورزش کنم و این به من کمک میکند احساس بهتری داشته باشم. بنابراین شما یک سیستم برای انجام ورزش ایجاد میکنید و من یک برنامه ورزشی دارم که لیستی از تمریناتی است که هر روز انجام میدهم.
این سیستم ورزشی من است که از آن استفاده میکنم، بنابراین فقط «من ورزش میکنم» نیست، بلکه «من سیستم خودم را انجام میدهم». تقریباً همه موافقند که عادت ها یا سیستم ها کلید موفقیت هستند زیرا همه چیز پیچیده است. اگر هر روز کمی کار خوب و مفید انجام دهید، در طول زمان پیشرفت های بزرگی خواهید داشت. اگر هر روز از چیزی منفی دوری کنید، در نهایت از یک چیز منفی بزرگ در آینده نیز دوری خواهید کرد. به عنوان بخشی از سیستم ها، مردم دوست دارند در مورد بهره وری صحبت کنند و من کاملاً طرفدار بهره وری هستم تا زمانی که به من سود برساند و به من کمک کند به آنچه می خواهم برسم. یک جنبهی منفی هم در سیستم ها و عادت ها وجود دارد و آن زمانی است که شما بردهی سیستم خود میشوید. پس بردهی سیستم خود نباشید. تنها هدف سیستم شما این است که یا شما را به خواستهتان برساند یا به شما در حل یک مشکل کمک کند. این تنها هدف یک سیستم است. بنابراین اگر هیچ یک از این کارها را انجام نمیدهد، دیگر نیازی نیست که شما آن را انجام دهید.
سیستم ها برای این نیستند که به شما کار اضافی بدهند. آنها آنجا نیستند که به شما نشان افتخار به عنوان پربازدهترین فرد حاضر در اتاق بدهند، هرچند اگر چنین جایزهای وجود داشت، فکر میکنم احتمالاً باید آن جایزه را میبردم، شوخی کردم. برای اینکه تشخیص دهید آیا سیستم هایتان نیاز به تغییر یا بهروزرسانی دارند یا خیر، مدام از خودتان بپرسید «من چه می خواهم؟ پس هنوز این را می خواهم. آیا هنوز آن را می خواهم؟» و سپس این سیستم ها را بر اساس آن تطبیق دهید. وقتی نظرتان در مورد چیزی تغییر میکند، سیستم خود را نیز متناسب با آن تغییر دهید. فقط به خاطر اینکه همیشه کاری را انجام میدادی، آن را ادامه نده. اینجاست که عادت ها تو را ناامید میکنند.
حتما بخوانید: بهترین کتاب های جهان
برای مثال، اگر همیشه به مدیتیشن عادت داشتید چون به شما کمک میکرد استرس خود را کاهش دهید، اما حالا به این دلیل که احساس میکنید برای آن وقت ندارید، باعث استرس شما میشود، پس چرا باید به انجام کاری که باعث استرس بیشتر شما میشود، ادامه دهید؟ اگر سبک زندگی شما را بهبود نبخشد، به شما چیزی که می خواهید ندهد یا مشکلات شما را حل نکند، پس انجام آن چه فایدهای دارد؟ اگر از آن لذت نمی برید و مشکلی را حل نمیکند، چیزی را که می خواهید به شما نمیدهد، پس انجامش را متوقف کنید. نکتهی اصلی که به نظرم مانع رسیدن افراد به خواستههایشان یا حل مشکلاتشان میشود، اهمیت دادن بیش از حد به نظر دیگران در مورد خودشان است. آنها با خودشان فکر میکنند
- «خب، اگر شغلم را عوض کنم، مردم در مورد من چه فکری میکنند؟»
- «اگر شروع به انجام این برنامه ورزشی جدید کنم یا اگر لباسهای متفاوتی بپوشم، مردم درباره من چه خواهند گفت؟»
- «آیا قرار است حرف منفی بزنند؟»
- «آیا آنها قرار است به چیزی منفی فکر کنند؟» و غیره و غیره.
زمانی که دیگر برایم مهم نبود دیگران درباره من چه فکری میکنند، واقعاً تمام زندگیام دگرگون شد. این تغییر ذهنیت چنان آزادی عمیقی برایم به همراه داشت که هیچ چیز دیگری تا آن زمان نتوانسته بود چنین تأثیری بگذارد. در واقع، در اینباره یک پست کامل نوشتهام، پس اگر علاقهمند هستید، حتماً همین حالا آن را مطالعه کنید.
سخن آخر
زندگی مسیر پرفراز و نشیبی است که تنها با گوش سپردن به ندای درون و پیروی از خواستههای اصیلمان معنا پیدا میکند. وقتی یاد بگیریم به صدای درونیمان اعتماد کنیم، با شجاعت راه خود را انتخاب کنیم و چالشها را بهجای مانع، فرصتی برای رشد بدانیم، قدم در راهی میگذاریم که به رضایت واقعی منتهی میشود. در کنار این نگرش، ساختن سیستم هایی پایدار و کارآمد در زندگی روزمره، ما را به سوی موفقیت هدایت میکند. در نهایت، زندگی نه یک مقصد نهایی، بلکه سفری مداوم برای شناخت، پذیرش و رشد است.
مطالب مرتبط:
7 کتابی که سطح آگاهی تان را بالا میبرد
دیدگاه ها