داستانهای حیوانات برای بچهها نه تنها سرگرمکنندهاند، بلکه ابزاری قدرتمند برای آموزش ارزشهای اخلاقی و اجتماعی به آنها هستند. این داستانها به کودکان کمک میکنند تا درک بهتری از مفاهیم درست و نادرست، مراقبت از دیگران و اهمیت رفتارهای خوب پیدا کنند. از طریق ماجراهای هیجانانگیز دوستان حیوانی در داستانهایی مانند «آقای روباه خارقالعاده» اثر رولد دال، «کتاب جنگل» نوشته رودیارد کیپلینگ و «پانچاتانترا»، بچهها درسهای مهمی درباره زندگی میآموزند. استفاده از شخصیتهای حیوانی در این داستانها نه تنها جذاب است، بلکه به نویسندگان این امکان را میدهد تا با حفظ فاصله احساسی، پیامهای عمیق و ارزشمندی را به کودکان منتقل کنند. در این مطلب از سلام دنیا، مجموعهای از بهترین داستان انگلیسی کوتاه درباره حیوانات با معنی؛ قصه های کودکانه مبتدی درباره حیوانات جنگل به زبان انگلیسی با ترجمه گردآوری شده است که میتواند برای فرزندتان جذاب و آموزنده باشد.
داستانهای کوتاه و آموزنده برای کودکان با حضور حیوانات
The Hare And The Tortoise
Tired of the bragging of a speedy hare, a tortoise challenges it to a race. The overconfident hare accepts the competition and runs as fast as it can after the race begins. Soon it gets tired and decides to rest, thinking that there’s plenty of time to relax before the tortoise can catch up with it. Meanwhile, the tortoise continues to walk slowly, until it reaches the finish line. The overslept hare wakes up, only to be shocked that a slow moving tortoise beat it in the race.
1. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان خرگوش و لاک پشت
یک لاک پشت خسته از لاف زدن یک خرگوش سریع، او را به مسابقه دعوت می کند. خرگوش با اعتماد به نفس بیش از حد رقابت را می پذیرد و پس از شروع مسابقه تا جایی که می تواند سریع می دود. به زودی خسته می شود و تصمیم می گیرد استراحت کند و فکر می کند قبل از اینکه لاک پشت بتواند به آن برسد، زمان زیادی برای استراحت وجود دارد. در همین حال، لاک پشت به آرامی به راه رفتن ادامه می دهد تا به خط پایان برسد. خرگوش از خواب بیدار می شود، اما از اینکه یک لاک پشتی که اهسته راه می رود آن را در مسابقه شکست داد، شوکه می شود.
حتما بخوانید: 22 داستان کوتاه کودکانه آموزنده
- نکته اخلاقی: فرد آهسته و پیوسته برنده مسابقه است.
The Two Goats
One day, two goats try to cross a weak and narrow bridge across the river. The goats are at either end of the bridge, but neither is ready to make way for the other. They come to the center of the bridge and begin fighting about who should cross first. As they fight mindlessly, the bridge gives in, taking both the goats down into the river with it.
2. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان دو بز
یک روز، دو بز سعی می کنند از یک پل ضعیف و باریک روی رودخانه عبور کنند. بزها در دو طرف پل هستند، اما هیچ کدام آماده نیستند که راه را برای دیگری باز کنند. آنها به مرکز پل می آیند و شروع به دعوا می کنند که چه کسی باید اول عبور کند. در حالی که آنها بی خیال مبارزه می کنند، پل می شکند و هر دو بز را با خود به داخل رودخانه می برد.
- نکته اخلاقی: تسلیم شدن بهتر از این است که با لجاجت به بدبختی برسیم.
The Hare And The Hound
This is another interesting animal story for kids that brings a valuable moral lesson to motivate them. Enjoy it now! One day, a strong and powerful hound was chasing a hare. After running for a long time, the tired hound gives up the hunt. A herd of goats watching this mocks the hound, saying that the little one is better than the beast. To this, the hound responds: “The rabbit was running for its life, I was only running for dinner. That is the difference between us.”
3. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان خرگوش و سگ شکاری
این یکی دیگر از داستان حیوانات جالب برای بچه ها است که یک درس اخلاقی ارزشمند برای ایجاد انگیزه در آنها به ارمغان می آورد. اکنون از آن لذت ببرید! روزی یک سگ شکاری قوی و قدرتمند در تعقیب یک خرگوش بود. سگ خسته پس از دویدن طولانی مدت شکار را رها می کند. گله بزهایی که این را تماشا می کنند سگ شکاری را مسخره می کنند. سگ شکاری پاسخ می دهد: "خرگوش برای زندگی اش می دوید، من فقط برای شام می دویدم. این تفاوت ماست.»
- نکته اخلاقی: انگیزه باعث تحریک عمل می شود.
The Ugly Duckling
A farmer had a duck, which laid ten eggs. Soon, they all hatched. Of the ten, nine ducklings looked like the mom. The tenth one was big, gray and ugly. All the other ducklings made fun of the ugly one. Unhappy on the farm, the poor duckling ran away to a river nearby. There he sees white, beautiful swans. Afraid and lost, he wanted to drown in the river. But when he looked at his reflection in the river, he realized that he was not an ugly duckling, but a beautiful swan!
4. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان جوجه اردک زشت
یک کشاورز اردکی داشت که ده تخم می گذاشت. به زودی، همه آنها از تخم بیرون آمدند. از این ده جوجه اردک، نه جوجه اردک شبیه مادر بودند. دهمی بزرگ، خاکستری و زشت بود. همه جوجه اردک های دیگر این جوجه اردک زشت را مسخره کردند. جوجه اردک بیچاره که در مزرعه ناراضی بود به رودخانه ای نزدیک فرار کرد. او در آنجا قوهای سفید و زیبا را می بیند. ترسیده و گم شده می خواست در رودخانه غرق شود. اما وقتی به انعکاس خود در رودخانه نگاه کرد، متوجه شد که او یک جوجه اردک زشت نیست، بلکه یک قو زیبا است.
- نکته اخلاقی: شما همان طور که هستید زیبا هستید.
The Fisherman And The Little Fish
There was once a fisherman whose livelihood depended on his catch. One day, he was able to catch only one small fish. The fish, in its desperation to live, says “Please leave me kind sir. I am small and of no use to you. Let me back into the river and I can grow bigger. You can then catch me and make more money.” The wise fisherman replies, “ I will not give up a certain profit for one that doesn’t exist yet.”
5. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان ماهیگیر و ماهی کوچک
روزی ماهیگیری بود که امرار معاشش به صیدش بستگی داشت. یک روز او توانست فقط یک ماهی کوچک صید کند. ماهی در ناامیدی از زندگی میگوید: «لطفاً مرا رها کنید آقا مهربان. من کوچکم و هیچ فایده ای برای تو ندارم. بگذار به رودخانه برگردم و بزرگتر شوم. آن وقت می توانید من را بگیرید و پول بیشتری به دست آورید.» ماهیگیر دانا پاسخ می دهد: "من از سود برای چیزی که هنوز وجود ندارد، چشم پوشی نمی کنم.
حتما بخوانید: فواید خواندن کتاب برای کودکان و سن مناسب آن
- نکته اخلاقی: از سود مشخصی برای سود نامشخص چشم پوشی نکنید.
The Fox And The Goat
Walking alone in the forest, an unlucky fox falls into a well one day. Unable to get out, he waits for help. A passing goat sees the fox and asks him why he is in the well. The cunning fox responds, “there is going to be a great drought, and I am here to make sure I have water.” The gullible goat believes this and jumps into the well. The fox swiftly jumps on the goat and uses its horns to reach the top, leaving the goat in the well.
6. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان روباه و بز
روباهی بدشانس که به تنهایی در جنگل قدم می زند، روزی در چاهی می افتد. او که نمی تواند بیرون بیاید، منتظر کمک است. بز روباه را می بیند و از او می پرسد که چرا در چاه است. روباه حیله گر پاسخ می دهد: "خشکسالی بزرگی رخ خواهد داد و من اینجا هستم تا مطمئن شوم که آب دارم." بز ساده لوح این را باور می کند و به درون چاه می پرد. روباه به سرعت روی بز می پرد و از شاخ هایش برای رسیدن به بالای بز استفاده می کند و بز را در چاه رها می کند.
- نکته اخلاقی: هرگز به نصیحت فردی که مشکل دارد اعتماد نکنید.
The Fox And The Grapes
On a hot summer day, a fox comes upon an orchard and sees a bunch of ripened grapes. It thinks: “Just what I need to quench my thirst.” It moves back a few paces, runs, and jumps but falls short of reaching the grapes. It tries in different ways to reach the bunch of grapes, but in vain. It finally gives up, and says to himself “I am sure they are sour anyway.”
7. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان روباه و انگور
در یک روز گرم تابستان، روباهی به باغی می رسد و خوشه انگور رسیده را می بیند. فکر می کند: "فقط چیزی که برای رفع تشنگی نیاز دارم." چند قدم به عقب حرکت می کند، می دود و می پرد اما از رسیدن به انگور کوتاه می آید. برای رسیدن به خوشه انگور به طرق مختلف تلاش می کند اما بی نتیجه است. بالاخره تسلیم میشود و با خود میگوید: «مطمئنم به هر حال ترش هستند.»
- نکته اخلاقی: تحقیر چیزی که به دستتان نمی رسد آسان است.
The Lion And The Boar
It was a hot summer day. A lion and a boar reach a small water body for a drink. They begin arguing and fighting about who should drink first. After a while, they are tired and stop for breath, when they notice vultures above. Soon they realize that the vultures are waiting for one or both of them to fall, to feast on them. The lion and the boar then decide that it was best to make up and be friends than fight and become food for vultures. They drink the water together and go their ways after.
8. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان شیر و گراز
یک روز گرم تابستانی بود. یک شیر و یک گراز برای نوشیدن به یک آب کوچک می رسند. آنها شروع به بحث و دعوا می کنند که چه کسی باید اول آب بنوشد. بعد از مدتی خسته می شوند و وقتی متوجه کرکس های بالا می شوند، نفس می کشند. به زودی متوجه می شوند که کرکس ها منتظر سقوط یکی یا هر دوی آنها هستند تا با آنها جشن بگیرند. شیر و گراز سپس تصمیم می گیرند که بهتر است با هم دوست شوند تا اینکه بجنگند و غذای کرکس شوند. آب را با هم می نوشند و راه خود را ادامه می دهند.
- نکته اخلاقی: کسانی که تلاش می کنند اغلب توسط دیگران زیر نظر گرفته می شوند تا از شکست انها سوء استفاده کنند.
The Ant And The Grasshopper
It was a pleasant day and the grasshopper was in a gay mood, singing and dancing around. He sees an ant carrying a heavy corn kernel to its nest. The grasshopper asks the ant to join him for some fun, instead of toiling away like that. The ant tells him that it is preparing for winter when food would be scarce. The grasshopper brushes the thought and says why bother when the present is good. Winter soon begins, and the grasshopper has no food to survive, while the ants enjoy the corn in the warmth of their nest.
9. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان مورچه و ملخ
روز خوبی بود و ملخ در اطراف آواز می خواند و می رقصید. مورچه ای را می بیند که دانه ذرت سنگینی را به لانه می برد. ملخ از مورچه می خواهد که برای تفریح به او بپیوندد، به جای این که اینطور زحمت بکشد. مورچه به او می گوید که در حال آماده شدن برای زمستان است که غذا کمیاب است. ملخ میگوید وقتی حال خوب است چرا خود را ازار دهیم. زمستان به زودی آغاز می شود و ملخ هیچ غذایی برای زنده ماندن ندارد، در حالی که مورچه ها از ذرت در گرمای لانه خود لذت می برند.
- نکته اخلاقی : بهتر است برای روزهای سخت آماده شوید.
آیا می دانستید؟ خواندن برای کودکان و گفتن داستان به آنها رشد شناختی، زبانی، تخیل و حافظه آنها را ارتقا می دهد.
Two Cats And A Monkey
After a feast, two cats see a piece of cake and start fighting for it. A monkey sees this as an opportunity for gain and offers to help them. The monkey divides the cake into two parts but shakes its head saying they are unequal. He takes a bite of one piece and then the other, but still finds them unequal. He continues doing so until there is no more cake left, leaving the poor little cats disappointed.
10. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان دو گربه و یک میمون
پس از یک جشن، دو گربه یک تکه کیک را می بینند و برای آن شروع به مبارزه می کنند. یک میمون این را فرصتی برای کسب سود می بیند و به آنها کمک می کند. میمون کیک را به دو قسمت تقسیم می کند اما سرش را تکان می دهد و می گوید که آنها برابر نیستند. او یک لقمه و سپس قطعه دیگر را گاز می گیرد، اما هنوز آنها را نابرابر می بیند. او این کار را تا زمانی ادامه می دهد که دیگر کیکی نمانده و گربه های کوچک بیچاره را ناامید می کند.
حتما بخوانید: قصه های کودکانه برای خواب
- نکته اخلاقی: وقتی بین خود دعوا می کنید، شخص دیگری از آن منفعت می برد.
An Ass In Lion’s Skin
This is another collection of short stories having animal wildlife characters. One day, an ass chanced upon a lion’s skin that the hunters left to dry. He put it on and walked towards the jungle, giving animals and people a fright on its way. The ass was very proud of itself that day and brayed loudly in delight. Immediately, everyone knew that it was an ass in lion’s skin. They gave it a good beating for frightening them. The fox then walks up to the injured donkey and says: “I knew it was you by your voice.”
11. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان الاغ در پوست شیر
این مجموعه دیگری از داستان های کوتاه با شخصیت های حیات وحش حیوانات است. روزی الاغی به پوست شیری برخورد کرد که شکارچیان آن را رها کردند تا خشک شود. او آن را پوشید و به سمت جنگل رفت و حیوانات و مردم را در راه آن ترساند. الاغ آن روز بسیار به خود افتخار می کرد و از خوشحالی با صدای بلندی می خندید. بلافاصله همه فهمیدند که الاغی در پوست شیر است. برای ترساندن آنها الاغ را کتک زدند .سپس روباه به سمت الاغ مجروح می رود و می گوید: از صدایت می دانستم که تو بودی.
- نکته اخلاقی: لباس های زیبا ممکن است عوض شوند، اما کلمات احمقانه یک احمق را نشان می دهند.
The Fox And The Stork
There was once a fox, which was very friendly with a stork. It invited the stork to dinner one day and decided to play a prank. So he set the table with a shallow dish, with little soup in it. The fox had a good meal, while the stork had a tough time drinking the soup with its long beak. The stork decided to return the kindness and invited the fox over for dinner and served soup in a long-necked, narrow-mouthed jar. This time the stork ate well, and the fox starved.
12. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان روباه و لک لک
زمانی روباهی بود که با یک لک لک بسیار دوست بود. یک روز لک لک را به شام دعوت کرد و تصمیم گرفت شوخی کند. بنابراین میز را با یک ظرف کم عمق، با سوپ کمی در آن چید. روباه غذای خوبی خورد، در حالی که لک لک با منقار بلندش به سختی سوپ را می خورد. لک لک تصمیم گرفت جبران کند و روباه را برای شام دعوت کرد و سوپ را در یک کوزه گردن دراز و دهان باریک سرو کرد. این بار لک لک خوب غذا خورد و روباه گرسنگی کشید.
- نکته اخلاقی: شرایط یکسان نمی ماند.
Who Will Bell The Cat?
A horde of mice gathered one night to discuss the problems created by their common enemy, the cat. A lot of ideas were shared, but none seemed good enough to beat the cat. Then a young mouse suggested that they should tie a bell around the cat’s neck to know when it is approaching and escape the sly cat’s attacks. To this, an old, wise mouse asked, “That’s fine. But who will bell the cat?”
13. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان چه کسی زنگ را به دور گربه خواهد بست؟
انبوهی از موش ها یک شب گرد هم آمدند تا درباره مشکلات ایجاد شده توسط دشمن مشترکشان، گربه، صحبت کنند. ایده های زیادی به اشتراک گذاشته شد، اما هیچ کدام به اندازه کافی خوب به نظر نمی رسید که گربه را شکست دهد. سپس یک موش جوان به آنها پیشنهاد کرد که باید زنگی را دور گردن گربه ببندند تا بدانند چه زمانی گربه نزدیک است و از حملات گربه حیله گر فرار کنند. یک موش پیر و دانا این سوال را پرسید: «بسیار خوب است. اما چه کسی زنگ را دور گربه خواهد بست؟ »
- نکته اخلاقی: ارائه راه حل های غیرممکن آسان است.
The Dog And The Shadow
A dog found a piece of meat one day. As it walked home, it had to cross a bridge over a stream. As it walked, it saw its reflection in the water and thought it was another dog with a piece of meat. The dog got greedy and decided to have that piece as well. He snapped at the reflection, and as soon as he opened his mouth, his piece of meat fell into the water and disappeared.
14. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان سگ و سایه
سگی روزی یک تکه گوشت پیدا کرد. همانطور که به سمت خانه می رفت، مجبور شد از روی یک نهر عبور کند. همانطور که راه می رفت، انعکاس خود را در آب دید و فکر کرد سگ دیگری با تکه ای گوشت است. سگ حرص خورد و تصمیم گرفت آن تکه گوشت را نیز داشته باشد. به انعکاس ضربه زد و به محض اینکه دهانش را باز کرد، تکه گوشتش در آب افتاد و ناپدید شد.
- نکته اخلاقی: مراقب باشید مبادا با گرفتن سایه، ماده را از دست بدهید.
The Lion And The Mouse
A lion was fast asleep in the jungle when a mouse started running all over him. The lion was angry that the mouse disturbed its sleep and was about to kill it with its paw. The mouse begged the lion to pardon it, saying it could be of help to it one day. The lion laughed at that thought and walked away. Soon after that, the lion was trapped in a hunter’s net. The little mouse was passing by and saw the lion. It immediately tore the net with its sharp teeth and rescued the lion.
15. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان شیر و موش
شیری در جنگل به خواب عمیقی فرو رفته بود که یک موش شروع به دویدن روی او کرد. شیر خشمگین بود که موش خوابش را بر هم زد و می خواست با پنجه او را بکشد. موش به شیر التماس کرد که او را ببخشد و گفت که روزی می تواند به او کمک کند. شیر از این فکر خندید و رفت. بلافاصله پس از آن، شیر در تور یک شکارچی به دام افتاد. موش کوچولو از آنجا رد شد و شیر را دید. بلافاصله با دندان های تیزش تور را پاره کرد و شیر را نجات داد.
حتما بخوانید: 12 کتاب داستانی برای کودکان 10 ساله
- نکته اخلاقی: دوستان کوچک ممکن است ثابت کنند که دوستان خوبی هستند.
The Crow And The Pitcher
One day, a crow was very thirsty and found a pitcher with little water in it. It couldn’t reach the water with its beak. After a little thought, the crow came up with an idea. It picked up a few stones one at a time and put them in the pitcher, until the water came up. He happily drank the water and flew away.
16. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان کلاغ و کوزه
روزی کلاغی به شدت تشنه بود و پارچ پیدا کرد که در آن آب کمی بود. با منقارش به آب نمی رسید. پس از اندکی تفکر، کلاغ ایده ای به ذهنش رسید. چند تا سنگ را یکی یکی برداشت و در پارچ گذاشت تا آب بالا بیاید. با خوشحالی آب را نوشید و پرواز کرد.
- نکته اخلاقی: کم کم کاری را انجام دهید.
The Eagle And The Arrow
Sitting on a lofty rock, an eagle was watching its prey move on the ground. A hunter, watching the eagle from behind a tree, shoots it with an arrow. As the eagle falls to the ground, with blood oozing from its wound, it sees that the arrow is made of its own plumage and thinks: “Alas, I am destroyed by an arrow made from my own feathers”.
17. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان عقاب و تیر
عقابی که روی صخره ای بلند نشسته بود به حرکت شکارش روی زمین نگاه می کرد. شکارچی در حالی که عقاب را از پشت درخت تماشا می کند با یک تیر به آن شلیک می کند. عقاب چون بر زمین می افتد و از زخمش خون جاری می شود، می بیند که تیر از پرهای خود ساخته شده است و می اندیشد: افسوس که با تیری که از پرهای خودم ساخته است، نابود شدم.
- نکته اخلاقی: ما اغلب به دشمنان خود ابزاری برای نابودی خود می دهیم.
The Town Mouse And The Country Mouse
One day, the stylish town mouse visits his cousin in the country. The country mouse welcomes his cousin warmly and gives him beans and bacon to eat. Unimpressed with the food served, the town mouse boasts of a high life in the city and asks his cousin to go with him. They reach the town and go to a dining room to eat jelly and cake, where they are chased off by two huge dogs and run for their lives.
18. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان موش شهر و موش روستایی
یک روز موش شیک شهر به دیدن پسر عمویش در روستا می رود. موش روستایی به گرمی از پسر عمویش استقبال می کند و به او لوبیا و بیکن می دهد تا بخورد. موش شهر که تحت تأثیر غذای سرو شده قرار نگرفته، به زندگی بالایی در شهر می بالد و از پسر عمویش می خواهد که با او برود. آنها به شهر می رسند و برای خوردن ژله و کیک به اتاق غذاخوری می روند و در آنجا توسط دو سگ بزرگ بدرقه می شوند و برای نجات جان خود فرار می کنند.
نکته اخلاقی: لوبیا و بیکن در آرامش بهتر از کیک و ژله در ترس است.
The Clever Monkey
Once upon a time, a clever monkey lived on an apple tree. It was friends with a foolish crocodile that lived in the river. The mokey shared the fruits of the tree with the crocodile everyday. The crocodile’s wife learns about this friendship and asks the crocodile to bring the monkey’s heart, which could be sweeter than the fruits of the tree. The couple invite the monkey for dinner and plan to eat his heart. The crocodile offers to take the monkey on its back, so that it can cross the river to reach home. On their way, the foolish crocodile mentions his wife’s desire to taste the monkey’s heart. The monkey is quick to understand its friend’s intentions and tricks it by saying: “Oh, but I forgot my heart at home. Take me back so we can get it.” As soon as they reach the river bank, the monkey jumps off the crocodile’s back, and vows never to trust it again.
19. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان میمون باهوش
روزی روزگاری میمونی باهوش روی درخت سیب زندگی می کرد. با یک تمساح احمق دوست بود که در رودخانه زندگی می کرد. میمون میوه های درخت را هر روز با تمساح تقسیم می کرد. همسر تمساح از این دوستی باخبر می شود و از تمساح می خواهد که قلب میمون را که می تواند شیرین تر از میوه های درخت باشد، بیاورد. این زوج میمون را برای شام دعوت می کنند و قصد دارند قلب او را بخورند. تمساح پیشنهاد می کند که میمون را روی پشت خود بگیرد تا بتواند از رودخانه عبور کند و به خانه برسد. تمساح احمق در راه آنها از تمایل همسرش برای چشیدن طعم قلب میمون یاد می کند. میمون به سرعت قصد دوستش را میفهمد و او را فریب میدهد و میگوید: «اوه، اما قلبم را در خانه جا گذاشتم. مرا برگردان تا بتوانیم آن را بیاریم.» به محض رسیدن به ساحل رودخانه، میمون از پشت کروکودیل می پرد و تصمیم می گیرد که دیگر به آن اعتماد نکند.
- نکته اخلاقی: آرامش خود را حفظ کنید و از حضور ذهن برای رهایی از موقعیت های نامطلوب استفاده کنید.
The Ass, The Fox, And The Lion
Two partners, the ass and the fox, go to a forest to find food. On their way, they meet a lion. The cunning fox promises the lion that he can have the ass for dinner, but asks that his life be spared. Together, they trick the ass to fall into a pit. As soon as the ass was secured, the lion jumps at the fox, killing it for its meat and ends up having both.
20. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان الاغ، روباه و شیر
دو شریک، الاغ و روباه، برای یافتن غذا به جنگلی می روند. در راه با یک شیر روبرو می شوند. روباه حیله گر به شیر وعده می دهد که می تواند الاغ را برای شام بخورد. آنها با هم الاغ را فریب می دهند تا در گودال بیفتند. شیر به سمت روباه می پرد و او را به خاطر گوشتش می کشد و در نهایت هر دو را دارد.
حتما بخوانید: داستان حضرت نوح (ع)
- نکته اخلاقی: خائنان باید انتظار خیانت داشته باشند.
The Fox Without A Tail
One day, a fox has its tail caught in a hunter’s trap. It panics and tries to release itself by pulling as hard as possible. In the attempt, it loses its tail completely. Without a tail, it feels ashamed to meet its fellow foxes. Afraid that the others will laugh at it for not having a tail, the fox comes up with a plan. It calls for a meeting and tells the other foxes that they should cut their tails, which are useless and they also make make it easier for the enemy to catch them. To this, the chief fox responds, “I don’t think you would ask us to get rid of our graceful tails if you hadn’t lost yours.”
21. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان روباه بدون دم
روزی دم روباهی در تله شکارچی گرفتار می شود. وحشت می کند و سعی می کند با کشیدن هر چه بیشتر خود را رها کند. در تلاش، دم خود را به طور کامل از دست می دهد.روباه از ملاقات روباه های همنوع خود احساس شرم می کند. روباه از ترس اینکه دیگران به خاطر نداشتن دم به آن بخندند، نقشه ای می کشد. دعوت به جلسه می کند و به روباه های دیگر می گوید که دم هایشان را ببرند که فایده ای ندارد و همچنین گرفتن آنها را برای دشمن آسان می کنند. روباه ارشد پاسخ می دهد: "فکر نمی کنم اگر دم داشتید از ما می خواستید که از شر دم های برازنده خود خلاص شویم."
- نکته اخلاقی: به نصیحت کسی که می خواهد شما را به سطح خودش پایین بیاورد گوش نده.
The Wolf In Sheep’s Clothing
A wolf was having a tough time getting hold of sheep for meal. It decides to attack them discreetly by dressing itself in sheepskin. Soon, it starts leading the sheep one-by-one to a corner and eats them all.
22. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان گرگ در لباس گوسفند
یک گرگ تصمیم می گیرد با پوشاندن پوست گوسفند به آنها با احتیاط حمله کند. به زودی گوسفندها را یکی یکی به گوشه ای هدایت می کند و همه را می خورد.
- نکته اخلاقی: ظواهر فریبنده است.
The Fox And The Crow
A fox sees a crow carrying a piece of cheese to a tree top. It decides to get the cheese for himself. It goes to the tree and starts praising the crow that it can sing better than a cuckoo. Hearing this, the crow beams with pride, and tries to sing. The piece of cheese falls to the ground as it opens its mouth to sing. The fox picks up the piece and runs away.
23. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان روباه و کلاغ
روباهی کلاغی را می بیند که تکه ای پنیر را به بالای درخت می برد. تصمیم می گیرد پنیر را برای خودش بردارد. به سمت درخت می رود و شروع به تعریف و تمجید از کلاغ می کند. با شنیدن این، کلاغ پر از غرور می شود و سعی می کند آواز بخواند. تکه پنیر در حالی که دهانش را برای آواز خواندن باز می کند روی زمین می افتد. روباه پنیر را برمی دارد و فرار می کند.
- نکته اخلاقی: به چاپلوسان اعتماد نکنید.
The Foolish Rabbit
When a nut falls on its head, a foolish rabbit thinks that the sky is falling and runs as fast as it can. On its way, it tells all the other animals that the sky is falling and spreads fear in the jungle. The lion, the king of the jungle, sees the chaos. On inspection, the lion finds out that it was just a nut and the rabbit was indeed foolish.
24. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان خرگوش احمق
وقتی مهره ای روی سرش می افتد، خرگوش احمق فکر می کند که آسمان در حال سقوط است و تا آنجا که می تواند می دود. در راه، به همه حیوانات دیگر می گوید که آسمان در حال سقوط است و ترس را در جنگل گسترش می دهد. شیر، پادشاه جنگل، هرج و مرج را می بیند. در بازرسی، شیر متوجه می شود که این فقط یک مهره بوده و خرگوش واقعا احمق بوده است.
- نکته اخلاقی: مراقب باشید به چه کسی اعتماد دارید، در غیر این صورت ممکن است گول بخورید.
The Peacock And The Juno
The peacock was jealous of the nightingale and wanted to sing as well as the latter. When it tries to sing, everyone laughs at it. Disappointed, the peacock approaches Roman goddess Juno and asks for a voice as beautiful as the nightingale’s. Juno refuses and tells the peacock that just like it is bestowed with beauty, the nightingale is given a beautiful voice, the eagle, strength and so on. Juno says: “Everyone is unique in their own way.”
25. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان طاووس و بلبل
طاووس به بلبل حسادت می کرد و می خواست مانند بلبل آواز بخواند. وقتی می خواهد بخواند، همه به آن می خندند. طاووس ناامید به الهه رومی جونو نزدیک می شود و صدایی به زیبایی بلبل می خواهد. جونو امتناع میکند و به طاووس میگوید که همانطور که به آن زیبایی بخشیده شده، به بلبل نیز صدایی زیبا، عقاب، قدرت و غیره داده میشود. جونو می گوید: "هر کس به اندازه خود منحصر به فرد است."
حتما بخوانید: داستان و زندگینامه حضرت معصومه (س)
- نکته اخلاقی: از نقاط قوت خود راضی باشید. نمی توان در همه چیز برتری یافت.
The Cow’s Bell
Henry, a young boy, watched over a herd of cows in the woods. Each cow had a bell, and the prettiest cow had the nicest bell. One day, a stranger came by and asked Henry for a bell. Henry agreed and got forty bucks in return. But then the stranger tried to steal the cow. The cow went into the woods, and the stranger led it away. When Henry realized the cow was gone, he couldn’t find it. He went home crying and told his father the story. His father explained that just like the thief tricked him, doing wrong things can trick us, too. Henry learned about greed and promised not to make the same mistake again.
26. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان زنگ گاو
هنری، پسر جوانی، از گله گاو در جنگل مراقبت می کرد. هر گاو یک زنگ داشت و زیباترین گاو زیباترین زنگ را داشت. یک روز غریبه ای از راه رسید و از هنری زنگ خواست. هنری موافقت کرد و در ازای آن چهل دلار گرفت. اما سپس مرد غریبه سعی کرد گاو را بدزدد. گاو به جنگل رفت و غریبه او را برد. وقتی هنری متوجه شد که گاو رفته است، نتوانست آن را پیدا کند. با گریه به خانه رفت و ماجرا را به پدرش گفت. پدرش توضیح داد که درست همانطور که دزد او را فریب داد، انجام کارهای اشتباه می تواند ما را نیز فریب دهد. هنری یاد گرفت و قول داد که دیگر همان اشتباه را تکرار نکند.
- نکته اخلاقی: دوستان جدیدی پیدا کنید اما قدیمی ها را حفظ کنید. یکی نقره است و دیگری طلا.
Baby Camel And His Mother
his is a good animal moral story to read with your children. Once upon a time, a baby camel lived with her mother. The baby camel was deep in thought one wonderful day as they lay on the ground. When the mother camel asked what was wrong with her, the baby camel remained silent. When the baby camel couldn't take it any longer, she inquired, "Why do camels have humps?" the next day. "Well, because we are desert animals, the humps let us store water for several days, so we can survive without water," the mother explained with a smile. "Why do camels have long legs and rounder feet?" the newborn camel inquired. "These are made for walking in the hot desert," the mother responded.
The camels' long legs and rounded feet make it easier for them to walk in the desert than anyone else!" "Mother, why do we have long eyelashes?" the inquisitive baby camel asked once more. It hurts my vision at times." "My dear kid, these long, thick eyelashes are your protective shield," Mother camel said proudly. They assist us in protecting our eyes from the sand and wind of the desert." "Oh, I see," Baby Camel remarked after some thought. What in God's name are we doing here in the Zoo if the hump helps us store water while we're in the desert, the legs are for going through the desert, and these eyelashes protect our eyes from the desert?" Mother camel was speechless this time.
27. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان بچه شتر و مادرش
این یک داستان خوب است که با فرزندان خود بخوانید. روزی روزگاری بچه شتری با مادرش زندگی می کرد. بچه شتر یک روز شگفت انگیز در حالی که روی زمین دراز کشیده بودند در فکر فرو رفته بود. وقتی مادرش پرسید چه مشکلی دارد، بچه شتر ساکت ماند. وقتی بچه شتر طاقت نیاورد، پرسید: چرا شترها کوهان دارند؟ مادر با لبخند توضیح داد: "خب، چون ما حیوانات بیابانی هستیم، کوهان به ما اجازه می دهد تا چند روز آب را ذخیره کنیم تا بتوانیم بدون آب زنده بمانیم." چرا شترها پاهای دراز و پاهای گردتری دارند؟ شتر تازه متولد شده پرسید. مادر پاسخ داد: "اینها برای قدم زدن در صحرای گرم ساخته شده اند."
پاهای دراز و پاهای گرد شترها راه رفتن در صحرا را برایشان آسان تر از دیگران می کند!» بچه شتر کنجکاو یک بار دیگر پرسید: «مادر، چرا مژه های بلند داریم؟» مادر با افتخار گفت: «بچه عزیزم، این مژه های بلند و پرپشت سپر محافظ توست. آنها به ما کمک می کنند تا از چشمانمان در برابر شن و باد صحرا محافظت کنیم.» بچه شتر پس از کمی فکر گفت: "اوه، می بینم." اینجا در باغ وحش چه می کنیم اگر کوهان به ما کمک کند تا زمانی که در بیابان هستیم آب را ذخیره کنیم، پاها برای عبور از بیابان است و این مژه ها از چشمان ما در برابر بیابان محافظت می کند؟» مادرش ساکت ماند.
حتما بخوانید: معنی و باز آفرینی داستان ضرب المثل «هر که بامش بیش برفش بیشتر»
- نکته اخلاقی: توانایی ها، تجربیات، دانش و مهارت های شما تنها در صورتی مفید است که در مکان مناسبی قرار داشته باشید.
The Owl and The Lion
This is one of the best children's jungle animal stories. Once upon a time, the jungle was home to a large, ferocious lion. He bullied every other animal because he was strong. Because of the lion, the animals could no longer dwell in harmony. As a result, they convened a conference to discuss how to stop the lion from disturbing them. "We have to get rid of this lion!" exclaimed a hare. "I believe we need to select a champion among us to go teach him a lesson," says the group. The animals shouted and cheered, but the tiger refused entry, the elephant whistled, and the rhino read his book. No animal would voluntarily attack a lion. Until an owl appeared and said, "Do not be afraid, my friends!" "I'll take on the lion!" Some of the animals were pleased. Some people felt the owl was crazy.
They accepted because no one else offered. The word got around that the owl would confront the lion at his den the next morning. When the lion learned of the news, he burst out laughing. As a result, the lion was fully awake at sunrise the next day, waiting for the owl. All of the other animals were present, but the owl was not. The minutes, the hours, and the days passed with no trace of the owl! When the sun began to set and all of the animals began to return home, the owl finally appeared. The lion shouted, "Why are you so late?" "I'm sorry, Mr. Lion!" said the owl. "However, on my way there, I came across a massive lion and was scared of him." I had to wait till he was asleep before I could come here!
Oh, I'm pleased I'm fighting you instead of him!" The lion was stunned by what he was hearing. He wondered aloud, "Is there a lion stronger than me?" He demanded, "Take me to that lion right now." As a result, the owl led him to a deep well nearby. "He went inside the last time I saw him!" said the owl. Inside the well, the lion crept in and roared as loudly as he could. Naturally, his own reflection shouted back, magnified by the echo. The roar was five times louder this time! The stupid lion was so terrified that he ran as quickly as he could, never to be seen again. "BEING SMART IS WHAT MAKES US STRONGER!" the owl proved once more.
28. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان جغد و شیر
این یکی از بهترین داستان های حیوانات جنگل برای کودکان است. روزی روزگاری، جنگل خانه یک شیر بزرگ و وحشی بود. او هر حیوانی را مورد آزار و اذیت قرار می داد زیرا قوی بود. به دلیل وجود شیر، حیوانات دیگر نمی توانستند در اسایش زندگی کنند. در نتیجه، آنها کنفرانسی تشکیل دادند تا درباره چگونگی جلوگیری از مزاحمت شیر برای آنها بحث کنند. ما باید از شر این شیر خلاص شویم! یک خرگوش فریاد زد. این گروه میگوید: «من معتقدم که باید از بین خود قهرمانی را انتخاب کنیم تا به او درس بدهیم. حیوانات فریاد زدند و تشویق کردند، اما ببر از ورود خودداری کرد، فیل سوت زد و کرگدن کتاب او را خواند. هیچ حیوانی داوطلبانه به شیر حمله نمی کند. تا اینکه جغدی ظاهر شد و گفت: نترسید دوستان من! "من شیر را می گیرم!" برخی از حیوانات راضی بودند.
برخی از مردم احساس کردند جغد دیوانه است. آنها پذیرفتند زیرا هیچ کس دیگری پیشنهاد نداد. این خبر به گوش رسید که جغد صبح روز بعد با شیر در لانه اش روبرو خواهد شد. وقتی شیر از این خبر مطلع شد از خنده منفجر شد. در نتیجه شیر روز بعد در طلوع آفتاب کاملاً بیدار بود و منتظر جغد بود. همه حیوانات دیگر حضور داشتند، اما جغد حضور نداشت. دقیقه ها و ساعت ها و روزها بدون هیچ اثری از جغد گذشت! هنگامی که خورشید شروع به غروب کرد و همه حیوانات شروع به بازگشت به خانه کردند، جغد در نهایت ظاهر شد. شیر فریاد زد: چرا اینقدر دیر آمدی؟ "متاسفم آقای شیر!" جغد گفت. با این حال، در راه خود به آنجا، با یک شیر بزرگ روبرو شدم و از او ترسیدم. باید صبر می کردم تا او بخوابد تا بتوانم به اینجا بیایم! آه، خوشحالم که به جای او با تو می جنگم!» شیر از شنیدن این مات و مبهوت شد.
او با صدای بلند تعجب کرد: «مگر شیری قوی تر از من هست؟» او گفت: «مرا درست پیش آن شیر ببرید." در نتیجه جغد او را به چاه عمیقی در آن نزدیکی برد. آخرین باری که دیدمش رفت داخل! جغد گفت. شیر داخل چاه خزید و تا جایی که می توانست غرش کرد. به طور طبیعی، انعکاس خود او فریاد زد، که توسط اکو بزرگتر شد. صدای غرش این بار پنج برابر بلندتر بود. شیر احمق چنان ترسیده بود که با سرعت هر چه تمامتر دوید تا دیگر دیده نشود. "هوشمند بودن چیزی است که ما را قوی تر می کند!" جغد یک بار دیگر ثابت کرد.
- نکته اخلاقی: باهوش بودن همیشه ما را قوی تر می کند.
The Crows and The Oyster
This is one of the better animal stories for kids. Two crows lived near a woodland a long, long time ago. One of them was simple, while the other was cunning. The crafty crow has a habit of tricking the trusting crow. The honest crow, on the other hand, was always willing to assist the cunning crow. One day, the honest crow was very hungry and was roaming in search of food. On the shore, the bird discovered an oyster. In order to eat the tasty meat inside, he needed to break open the item. He tried over and over, but the oyster refused to open. He then tried to extract the flesh with his large beak, but he was unable to open the shell. He then slammed a stone against the oyster, but it stayed completely shut. The oyster refused to open no matter how hard he tried.
"My dear friend, the oyster will not open the manner you are trying," another smart crow said as he flew by. I suggest that you soar high into the air with the oyster in your beak and then drop it on the rocks below. Only then will it crack open." The hungry crow was impressed by the concept and decided to follow the advice. The oyster broke open as soon as the crow dropped it from above, as the bird flew up with it. The other smart crow, on the other hand, lifted it up and ate the meat within. By the time the first crow arrived, all he could see were broken shell pieces. It was the only option available to him.
29. ماجراهای حیوانات برای بچهها: داستان کلاغ ها و صدف
این یکی از بهترین داستان های حیوانات برای بچه ها است. دو کلاغ خیلی وقت پیش در نزدیکی یک جنگل زندگی می کردند. یکی از آنها ساده بود و دیگری حیله گر. کلاغ حیله گر عادت دارد کلاغ مورد اعتماد را فریب دهد. از طرف دیگر، کلاغ صادق همیشه مایل بود به کلاغ حیله گر کمک کند. یک روز کلاغ صادق بسیار گرسنه بود و در جستجوی غذا پرسه می زد. در ساحل، پرنده صدف را کشف کرد. برای اینکه گوشت خوش طعم داخلش را بخورد، باید آن را بشکند. او بارها و بارها تلاش کرد، اما صدف از باز کردن خودداری کرد. سپس سعی کرد با منقار بزرگش گوشت را بیرون بکشد، اما نتوانست پوسته را باز کند. سپس سنگی را به صدف کوبید، اما کاملاً بسته ماند.
حتما بخوانید: 14 نکته برای تقویت و رشد هوش هیجانی در کودکان
صدف هر چه تلاش کرد از باز کردن خودداری کرد. کلاغ باهوش دیگری در حین پرواز گفت: "دوست عزیزم، صدف به روشی که شما می خواهید باز نمی شود." پیشنهاد میکنم با صدف در منقار به هوا اوج بگیرید و سپس آن را روی صخرههای زیر بیندازید. فقط در این صورت است که باز می شود." کلاغ گرسنه تحت تأثیر قرار گرفت و تصمیم گرفت به این توصیه عمل کند. صدف به محض اینکه کلاغ آن را از بالا انداخت، باز شد، زیرا پرنده با آن به پرواز درآمد. از طرف دیگر، کلاغ باهوش دیگر آن را بلند کرد و گوشت داخل آن را خورد. تا زمانی که اولین کلاغ از راه رسید، تنها چیزی که او می توانست ببیند قطعات صدف شکسته بود. این تنها گزینه در دسترس او بود.
- نکته اخلاقی: به افراد اعتماد نکنید.
سوالات متداول
1. چگونه به کودکان داستان درباره حیوانات آموزش دهیم؟
یکی از ضروری ترین کارهایی که ما به عنوان والدین می توانیم داشته باشیم این است که دانش خود را به فرزندانمان منتقل کنیم. گاهی اوقات میتوان اشیاء بیجان یا حیوانات را در داستانها گنجاند تا این درسها برای کودکان جالبتر و مرتبطتر شود. داستان های حیوانات برای کودکان غنی از حکمت در نظر گرفته می شود که ممکن است به شیوه ای منطقی و قابل فهم بیان شود و ما را قادر سازد تجربیات خود را به فرزندان خود منتقل کنیم.
2. حیوانات در داستان ها چه چیزی می توانند به ما بیاموزند؟
حیوانات در مورد ویژگی های شخصیتی مثبت مختلف مانند متمرکز ماندن، لذت بردن از لحظه و بردبار بودن به ما می آموزند. تشویق این ویژگیهای مثبت از طریق داستانهای اخلاقی حیوانات برای بچهها میتواند به ما کمک کند تا به افراد بهتری تبدیل شویم.
3. چرا از شخصیت های حیوانات در داستان های کودکانه استفاده می شود؟
بسیاری از کودکان داستان های حیوانات را ترجیح می دهند زیرا آنها را منبع جذابی از سرگرمی و آموزش می دانند. برای کودکان آسان است که با این شخصیت های حیوانی لذت بخش و عجیب و غریب و موجودات حیات وحش، تخیل پیدا کنند و در سرزمین فانتزی غوطه ور شوند. همچنین داستان های حیوانات برای کودکان موضوعات مختلفی اعم از سرگرم کننده و یادگیری را پوشش می دهد که همزمان درس های ارزشمندی را مجذوب می کند و آموزش می دهد. قصهگویی مؤثر برای کودکان میتواند این داستانها را جذابتر و خاطرهانگیزتر کند.
4. داستان حیوانات چگونه اهمیت مهربانی و شفقت را آموزش می دهد؟
داستان هایی مانند "خرگوش و لاک پشت" به ما می آموزد که مهربان باشیم و هرگز دیگران را دست کم نگیریم. "جوجه اردک زشت" به ما نشان می دهد که هر کس به روش خود منحصر به فرد و زیبا است. ما باید با دیگرانی که متفاوت هستند مهربان باشیم. " شیر و موش " نشان می دهد که شما همیشه بدون توجه به اندازه خود ارزشمند خواهید بود، به همین دلیل مهربانی با دیگران مهم است. "روباه و لک لک" به ما نشان می دهد که چه چیزی در اطراف اتفاق می افتد، به همین دلیل است که اگر می خواهیم با ما یکسان رفتار شود، باید همیشه با مهربانی و شفقت با دیگران رفتار کنیم.
5. چه چیزی داستان حیوانات را برای بچه ها به یاد ماندنی می کند؟
داستان های حیوانات برای بچه ها به یاد ماندنی هستند. آنها به کودکان اجازه می دهند تا از تخیل خود با جذابیت بصری استفاده کنند. درسهای اخلاقی در پایان هر داستان، جنبههای عاطفی آنها را نیز جذاب میکند.
6. آیا می توانید هر نمونه واقعی از حیوانات را تصور کنید که مهربانی یا شجاعت نشان می دهند؟
اگر میخواهید نمونههایی واقعی از حیواناتی که مهربانی یا شجاعت را نشان میدهند به فرزندانتان نشان دهید، میتوانید مستندهای حیوانات را در ویدیوهای یوتیوب یا کانالهایی که حیات وحش را مستند میکنند بیابید.
سخن آخر
داستانهای حیوانات برای کودکان، علاوه بر جنبه سرگرمی، ابزاری ارزشمند برای آموزش مفاهیم اخلاقی و تقویت شناخت طبیعت است. این داستانها با ماجراهای جذاب و آموزنده، به کودکان میآموزند که چگونه در موقعیتهای مختلف رفتار کنند و ارزشهای مهمی مانند صداقت، همدلی و احترام را درک کنند. از آثار کلاسیک همچون داستانهای پانچاتانترا و افسانههای ازوپ تا داستانهای مدرن رولد دال و رودیارد کیپلینگ، این قصهها دنیایی سرشار از درسهای معنادار برای کودکان فراهم میکنند.
همراهی والدین در این تجربه یادگیری از طریق خواندن و گفتوگو درباره داستانها، نه تنها پیوند عاطفی عمیقی با فرزندانشان ایجاد میکند، بلکه ارزشهای زندگی را به شکلی ماندگار در ذهن کودکان نهادینه میسازد. استفاده از کتابهای تصویری و صداسازیهای متنوع، میتواند این تجربه را برای کودکان جذابتر و تعاملیتر کند. در نهایت، داستانهای حیوانات نه تنها ابزاری برای تفریح و تخیل کودکان است، بلکه به آنها نگاهی عمیق به ارزشها و محیط اطرافشان میدهد و به آنان کمک میکند در مسیر رشد، مهارتها و ارزشهای زندگی را بیاموزند.
مطالب مرتبط:
بهترین و کم هزینه ترین ایده های تزیین اتاق کودک
25 واقعیت عجیب درباره کودکان که نمی دانید
تقویت حافظه و بالا بردن تمرکز کودکان با 12 تکنیک
دیدگاه ها