شادی یک اعتیاد است و ما به آن معتاد شده ایم. بله، شادی یک اعتیاد است چرا که مغزمان، ما را متقاعد می کند که اگر مقدار مشخصی از آن را نداشته باشیم، حالمان خوب نیست. ما در این پست سلام دنیا، به بررسی اینکه شادی چیست، چرا شادی دوامی ندارد ؛ چطور شاد نباشیم اما حالمان خوب باشد پرداختیم. با ما همراه باشید.
شادی چیست و چرا شادی دوامی ندارد؟
شادی واقعی کدام است. چرا شادی دوامی ندارد و آیا این طبیعی است.
شادی یک اعتیاد است و ما به آن معتاد شده ایم. بله، شادی یک اعتیاد است چرا که مغزمان، ما را متقاعد می کند که اگر مقدار مشخصی از آن را نداشته باشیم، حالمان خوب نیست. شادی یک اعتیاد است چرا که تسکینی موقتی است و پس از مدت کوتاهی دوباره حالمان بد و بدتر می شود. اعتیاد است به دلیل اینکه ما کاملا به شاد بودن وابسته می شویم. زمان و انرژی زیادی را صرف می کنیم تا شاد شویم و در آخر هم که به خود می آییم نه تنها شاد و خوشبخت نیستیم بلکه زندگی و شرایطمان را هم دوست نداریم.
متاسفانه باوری به ما قبولانده شده که زندگی قرار است شاد و انسان خوشبخت باشد، شادی و خوشبختی قسمت اصلی مفهوم زندگی خوب را تشکیل داده است. ما در برابر مصیبت هایی که در زندگی وجود دارد، محکم به این باور چسبیده ایم که ماهیت بنیادی زندگی، لذت و شادی است. رسانه های ارتباط جمعی زندگی را مانند رفتن به شهر بازی همراه با بستنی خوردن، خندیدن و جایزه گرفتن به تصویر می کشند.
حتما بخوانید: چگونه خوشحال باشیم؟
مفهوم ما از آنچه که تصور می کنیم باید احساس کنیم، بر مبنای زندگی است که در هماهنگی با واقعیت نیست. البته بدون شک خوشی و لذت قسمتی (و تنها قسمتی) از زندگی است. اما زندگی چالش انگیز و ناخوشایند است و همگی این تجربه ها قسمت های مختلف زندگی هستند. ما مجبوریم کارهایی را که مایل نیستیم انجام دهیم، با افرادی که به ما آسیب می زنند تعامل داشته باشیم، با بدنی زندگی کنیم که بیمار می شود و در نهایت باید با هر چیزی و هر کسی که دوستش داریم وداع کنیم.
با وجود این ها انتظار خوشبختی و یک زندگی شاد فریبی بیش نیست و جز یاس دایمی، حاصل دیگری ندارد اما همچنان این الگوی فرهنگی ادامه دارد که زندگی باید شاد و ما باید پیوسته در حال لذت بردن از زندگی و خوشبخت باشیم.
در جامعه ای با چنین فرهنگی ما از پیش شکست خورده ایم چرا که توانایی خلق یک زندگی شاد را نداریم و بدتر اینکه به اسطوره و الگوی فرهنگی مان حتی نزدیک هم نشده ایم. ما به چیز هایی که شایستگی و لیاقتشان را داشته ایم نرسیده ایم. چیزهایی که دیگران بدون شک به آن رسیده اند. ( البته بر طبق زندگی ای که از آن ها در اینستاگرام می بینیم.)
با چنین الگوی فرهنگی ای، بیشتر اوقات افسرده و غمگین هستیم چرا که نتوانسته ایم چیزی را که اصلا وجود ندارد به دست بیاوریم و در آخر یاسی که از آن می ترسیدیم شعله می کشد.
ما به طور آشکاری در مورد افراد شاد و افرادی که شاد نیستند قضاوت می کنیم. شاد بودن ما معیار موفقیت است. اگر نتوانیم به شادی برسیم، معنایش این است که مشکل از ماست. در نتیجه این باور مستاصل و درمانده ایم. ما باید در کنترل تجربه مان هوشیار باشیم، اطمینان کسب کنیم که زندگی خوب است و دیگران هم بدانند که همه چیز خوب پیش می رود. اما اینکه در لحظه حال احساس خوبی داشته باشیم کار بزرگی است. حال خوب ما بر مبنای چیزی موقتی و غیر قابل کنترل مانند لذت زودگذر و وابسته به موقعیت است و رفاه ما مشروط بر توانایی حفظ آن است. ما بیشتر انرژی مان را صرف به دست آوردن چیزی می کنیم که استمرار ندارد و نمی توانیم پیوسته آن را به دست بیاوریم.
از دیدگاهی صرفا منطقی، به نظر می رسد که عاقلانه است تا اهداف ما دوباره بررسی شود.
مشکل، تلاش برای شاد بودن نیست. مشکل این است که ما از جایگزین های کارآمد و مناسبی که برای شادی وجود دارد بی خبریم. همانطور که می بینیم، تنها آلترناتیو شادی، اندوه و پوچی است. متاسفانه نمی دانیم که چطور شاد نباشیم اما حالمان خوب باشد، کم و کسر نداشته نباشیم و در لحظه حال باشیم. نمی دانیم که آیا اصلا این ممکن است.
حتما بخوانید: حال خوب و روحیه شاد با 25 راهکار
چطور شاد نباشیم اما حالمان خوب باشد
در مواجه شدن با فقدان شادی، نمی توانیم خود را تسلی دهیم، نمی دانیم چگونه در صلح با خود به سر بریم و یا احساس خوبی نسبت به خودمان داشته باشیم. ما برای چگونگی تسکین ناراحتی و غم و کنار آمدن با ناراحتی آموزشی ندیده ایم به طوری که انگار اینها اصلا قسمتی از یک زندگی عادی یا یک زندگی خوب نیستند. اما بدتر کردن اوضاع را به خوبی به ما آموزش داده اند. خوب می دانیم که چطور از هر چیزی که شادی آور نیست و یا شادی ما را بر هم می زند فرار کنیم. اصلا بلد نیستیم که مراقب خودمان باشیم و با فقدان شادی رو به رو شویم به طوری که در آخر حالمان خوب باشد.
با این باور بزرگ شده ایم که شاد نبودن و فقدان شادی چیز ترسناکی است، نه تنها به این دلیل که نمی دانیم چطور این حس را مدیریت کنیم بلکه این حس ما را به فردی غیر قابل تحمل تبدیل می کند. وقتی که شاد نیستیم معمولا مورد استقبال دیگران هم نیستیم و به همین دلیل نه تنها از خودمان متاسفیم بلکه دیگران هم برای ما متاسف هستند.
این باور در ما وجود دارد که فقدان شادی منجر به درمانده و مهجور شدن می شود و به همین دلیل به هر قیمتی که شده باید از آن اجتناب کرد.
ما سیستمی طراحی کرده ایم که بی وقفه طالب شاد بودن ماست؛ این سیستمی است که متکی بر کنترل ما روی چیزی است در نهایت اصلا قابل کنترل نیست. آلترناتیوی هم که داریم یعنی فقدان شادی، ناخوشایند، ترسناک و غم انگیز است. علیرغم ماهیت فانی، ناپایدار، چالش برانگیز و غیرقابل کنترل زندگی، ما همچنان به طور بی وقفه اصرار داریم که زندگی می تواند همیشه رضایت بخش باشد و یا مصرانه بر این باوریم که زندگی خشنود کننده است و این گونه است که تقاضا و انتظار شادی را داریم.
سخن آخر
شادی اعتیاد است به دلیل اینکه ما کاملا به شاد بودن وابسته می شویم. زمان و انرژی زیادی را صرف می کنیم تا شاد شویم و در آخر هم که به خود می آییم نه تنها شاد و خوشبخت نیستیم بلکه زندگی و شرایطمان را هم دوست نداریم.
مطالب مرتبط:
17 روش برای یادگیری دوست داشتن خود، عشق به خود و شاد بودن
چگونه شاد باشیم: 24 راه برای داشتن زندگی شادتر؛ راه های درمان درد و رنج درونی